وانیاوانیا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 18 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره
وبلاگ دخترموبلاگ دخترم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

وانیا باشکوه ترین هدیه خدا

خواهرانه های من

دقیقا سه سال پیش بود.....سه سال پیش بود که دوستی ما شکل گرفت دوستی من و بهترین دوستم   دوستی که شاید اول به واسطه دخترها بود   نرگس و وانیا اما خیلی زود رنگ و بوی دیگه ای گرفت رنگ و بوی خواهرانه   حالا سه سال گذشته از اون روز نرگس و مامان و باباش بزرگترین لطف خدا برای ما در غربت بودن بهترین دوست وانیا که سه سال است بیشترین ساعت روز رو در کنار هم هستن   اتفاقی که باعث شده خود به خود خیلی مشکلات تک فرزندی برای ما ایجاد نشه دوستی با رنگ خواهرانه پر از خاطرات شیرین و پر از شیطونی های دو نفره و گاهی پر از دعوا و حرفهای هنگام عصبانیت که بعد از چند ثانیه به فراموشی سپرد...
31 مرداد 1395

اردو و اومدن دایی حامد

سلام وانیا جون دخترکم برای اولین بار تنها بدون من رفته اردو اردو اداره آتش نشانی با نرگس جون انشاالله عکسها رو خانم مربی برام ارسال کنه میزارم تو مرداد هم 4تا ردوی دیگه هم قراره بره دخترکم.اداره پلیس...تصفیه خانه آب....سینما...موزه حیات وحش   اتفاق بعدی اومدن مهمان عزیزمون دایی حامد وانیا خییییلی خوشحاله     وانیا داره با دایی جونش بازی میکنه   این هفته با دخترکم دوبار باهم رفتیم استخر و غار نمک چون نرگس جون چند روزه رفته مسافرت و ما حسابی تنها شدیم با استخر و .... خودمون رو سرگرم میکنیم تا روزها زود بگذره و نرگس جون برگرده ...
30 مرداد 1395

عکس

یک چند تا عکس کامل بی ربط به همدیگه هم هست که دلم نیومد نزارم   عید فطر عروسی بود که رفتیم مشهد حسابی هم خوش گذشت چون کیارش جون هم اومده بود       دخترم با دوچرخه جدیدش و اینکه دخترکم یادگرفته بدون کمکی دوچرخه سواری کنه     دختر قشنگم سر سفره افطار     دخترم با چادر قشنگش تو حرم امام رضا   ...
25 مرداد 1395

پیش دبستانی

بعد از ماه ها تحقیق و گشت و گذار من به نتیجه نهایی برای پیش دبستانی رسیدم   دختر قشنگ من امسال مهر ماه میره پیش دبستانی اردیبهشت ثبت نام کردیم و چند روز پیش لباس فرمش رو هم گرفتیم وانیا خانم قراره پیش دبستانی رو تو مدرسه بره.دبستان شایستگان که بعد کلی تحقیق بیشتر از هر مدرسه ای تو استان به نظرات و معیار های من شباهت داشت   دختر گلم...عزیزم...امیدوارم همیشه موفق باشی       وایییییییییییی فدات بشم عزیزم که اینقدر قشنگ شدی...فدات بشم که دیگه بزرگ شدی... از دیدن عکسات سیر نمیشم   این کیف و کفش هم هدیه مامان بی بی جون برای روز دختر هست ...
25 مرداد 1395

روزت مبارک لبخند خدا

دختر......میگن فرشته ها همیشه وجود دارن اما گاهی بال ندارن که بهشون میگن دختر   دختر....حس زیبای داشتن یک فرشته...حس زیبای بزرگ کردن خودت با دستای خودت   وقتی سوم خرداد 1389 روی تخت سونوگرافی دکتر گفت یک جنین دختر مشاهده میشود.......دیگه بقیه صحبت های دکتر رو نشنیدم فقط همینه جمله منو برد به رویاهام.موهای خوشگلش رو شانه میکنم و میبافم   رفتم تو رویا که با دختر کوچولوم یکبار دیگه برمیگردم به بچگیم و ایندفعه با دخترم یک دنیا بچگی میکنم و بزرگ میشم با دخترم دوباره به دنیا میام و میشم یک دختر کوچولو   وقتی روز دختر سال 1389 خدا بزرگترین و باشکوه ترین هدیه دنیا رو نصیبم کرد و تو میلاد ح...
25 مرداد 1395

دخمل بی دندان

سلام دخترکم بازم مامان تنبلی کرد اتفاقات این مدت رو تو چندتا پست جداگانه میزارم دندون لق دخملم افتاد اونم دوتا     دخملم رو بردم دندان پزشکی و یک دندان خراب داشت که آقای دکتر درست کرد و دخترم از بزرگترها هم تحملش بیشتر بود....ممنون دخترکم   الان هم دوتا دیگه از دندوناش لق شده   دوتا دندان دختری رو زیر بالشت گذاشتیم و فرشته ها براش جایزه آوردن و دندانها رو بردن ...
25 مرداد 1395

سلام من برگشتم

سلام دخترکم.....معذرت معذرت معذرت بابت این همه تاخیر ببخشید حسابی سرم شلوغ بود دخترم بهتره از قبل عید شروع کنم عزیزم. تو اسفندماه یک سفر مجردی رفتیم اصفهان من و شما.خاله فاطمه و نرگس که حسابی خوش گذشت و کلی گشتیم     یک سفر خیلی خیلی خوب و خاطره انگیز       اما عید.عید هم کلی گشت و گذار داشتیم و حسابی خوش گذشت از خونه مامان بزرگ و بابا بزرگ در مشهد شروع شد.یک شب رفتیم تربت حیدریه پیش نرگس جون و مامان و باباش و بد تو راه برگشت به زنجان شاهرود یک شب خوابیدیم و بعد یک شب اصفهان بودیم و بعد قم و زنجان امیدوارم سال خوبی باشه برات دخترکم       ...
21 خرداد 1395

6سال پیش مثل امروز

سلام دخترکم امروز 25 بهمنه،یادآور یک روز خوب برای من 6سال پیش مثل امروز من فهمیدم باردارم   چند روزی بود رفته بودم تهران خونه خاله محبوب،صبح من و الهام جون و الناز جون و خاله رفتیم خرید،من که چند روزی مشکوک شده بودم به بارداری از الناز خواهش کردم یک بی بی چک بگیریم تو راه برگشت،البته از اول مثل شوخی بود حتی خرید بی بی چک   خریدیم و برگشتیم خونه و من تست کردم،خیلی زود خط دوم اومد،کمرنگ بود اما مشخص بود،فکر کردم چشمم درست نمیبینه و الناز رو صدا کردم اما درست بود،الناز بغلم کرد و تبریک گفت و من هنوز باورم نمیشد چون اولین ماه بود که برای بارداری اقدام کرده بودم اونم بعد سه سال و فکر نمیکردم اینقدر...
25 بهمن 1394

دخترم رفته سفر

سلام دخترکم دیشب ساعت 9شما با مامان بی بی رفتیم خونشون،این سومین بار هست که تنهایی میری مسافرت با مامان بزرگ،دفعه اول شهریور امسال بود که در کمال ناباوری 17روز موندی،دفعه دوم آذر که 20روز موندی و الان برای بار سوم تو شش ماه گذشته، اونجا خیلی بهت خوش میگذره و کلی کیف میکنی و مطمئنم مامان بی بی به اندازه من و بیشتر مراقبته،من و بابا هنوز حرکت نکرده بودی دلمون حسابی تنگ شده بود   اینم از مشکلات بودن تو غربته،میدونم خوشحالی و بهت خوش میگذره پس من و بابا جونم تحمل میکنیم    دیشب قبل رفتن میگی مامان به بچه هام برسی و شیرشون رو بدی(عروسکات)   به هانیا روزی 6سی سی شب 3 سی سی صبح!!!به نرگس روزی 10 سی سی ...
20 بهمن 1394