وانیاوانیا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 18 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
وبلاگ دخترموبلاگ دخترم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

وانیا باشکوه ترین هدیه خدا

وانیا خانم هنرمند

سلام بهترینم تا چند روز دیگه ترم یک کارگاه خلاق تموم میشه...هفته دیگه هم جشن و اردو دارید احساس میکنم رفتن به کلاس خیلی تاثیر مثبتی روت داشته عزیزم....علاقه تو باعث شده که پشتکار منم بیشتر بشه حتما از جشن و اردو هم برات عکس خواهم گذاشت دختر خوشگلم تو این چند روز هم مامان بی بی خونه ما بود و تو هم حسابی خوشحال بودی اما بعد از رفتنش حسابی بهونه گرفتی اینجور وقتا خییییلی دلم برای تنهایت میسوزه وقتی مهمون میاد سر از پا نمیشناسی امیدوارم شرایطی پیش بیاد تا پیش کسایی باشی که دوسشون داری   خوب بریم سراغ کارهای هنری دختر گلم اینم جورچین وانیا خانم هنرمند با عکس خودش روی چوب بستنی ...
13 خرداد 1393

وانیا جون در کارگاه خلاق

امروز میخوام چندتا عکس از کلاست برات بزارم...عزیزکم با چنان ذوقی کار میکنی که وقتی نگات میکنم کیف میکنم واقعا با دقت و علاقه تو کارهای گروهی شرکت میکنی.. خانم مربی بهت میگه قاتل چسب.....برای چسبوندن یک شکل کوچیک نصف چسب رو خالی میکنی کار امروز شکل سازی با دایره بود که چون وقت کلاس کم بود بقیه اش رو باهم تو خونه کار کردیم الان هم نشستی تو اتاق و داری با پنبه کاردستی درست میکنی البته با تموم کردن 2تا چسب   عاشقتم قشنگم     نقاشی دختر قشنگم از مامانش ...
7 خرداد 1393

این روزهای من و دخترم

سلام عزیزکم این روزا حسابی سرگرم کلاس و کارای مربوط به اون هستیم...تقریبا یک ماهی هست که میریم کارگاه خلاقیت و کلاس هوش.به تو که حسابی تو کلاس خوش میگذره و اصلا راضی نمیشی حتی یک جلسه رو از دست بدی.امروز کلی روی لباس طرح چاپ کردی.تو هم که رنگ و رنگ بازی رو خیلی دوست داری.به خانم مربی میگی خانم مربع بعد با دستت شکل مربع رو نشون میدی که اگر کسی دقیقا نفهمید چی گفتی خوب متوجه بشه دیروز هم با بطری آب یک آدمک با کمک هم ساختیم... از اینکه خوشحالی عزیزم من وبابا جون هم خوشحالیم...دوستت دارم دخترکم وانیا جون و دوستاش نرگس  آیسل  محمد صدرا و نیوشا ...
4 خرداد 1393

بدون عنوان

امروز سوم خرداده.یادآور یک روز خوب برای من.روزی که من فهمیدم اون هدیه ی کوچیک توی دلم یک دختره. حدود ساعت 5 بعداز ظهر بود که برای سونوگرافی تعیین جنسیت رفتم.اگر بخوام صادقانه بگم خوب من و بابا از ابتدا دلمون دختر میخواست و از اولین روز که فهمیدیم که یک کوچولو تو راه داریم اسمت رو وانیا گذاشتیم.من همیشه میگفتم این کوچولو هدیه خداست و همین که قراره با اومدنش من مادر بشم برام مهمه و دیگه زیاد به جنسیتت فکر نمیکردم اما داشتن یک دختر هم بدجوری وسوسم میکرد.بابا جونم چون میدونست دخترا بابایی هستن و خیلی باباهاشون رو دوست دارن خیلی دوست داشت تو دختر باشی.وقتی برای اولین بار از زبون دکتر سونوگرافی شنیدم میوه ی دلم یک دختره خیلی خوشحال شدم.از همون ...
3 خرداد 1393

جشنواره آش

سلام دخترم دیروز رفتیم جشنواره آش که هر سال زنجان برپا میشه.تو هم که عاشق آش....پشتت رو میکردی به ما که یک وقت از ظرف آش تو نخوریم.کلی آش خوردی و کلی هم بازی کردی چند روز پیش که ازت غافل شدم با قیچی موهات رو کوتاه کردی و ما هم مجبور شدیم ببریمت آرایشگاه و کوتاه کوتاه کنیم.خیلی دلم سوخت چون موهات رو خیلی دوست داشتم اما خدارو شکر یا قیچی به خودت آسیب نرسوندی.موهات هم خیلی زود بلند میشه. اینم عکس از جشنواره آش ...
1 خرداد 1393

دخترم وبلاگ دار شدنت مبارک

سلام  وانیا جون این یک هدیه هست برای تو دخترم.قراره اینجا از لحظه های بودن باتو بنویسم. تو که اومدی و با اومدنت به زندگی من معنا  دادی دوستت دارم عزیزم...باشکوه ترین هدیه خدا
31 ارديبهشت 1393