خاطرات تولد وانیا جون
سلام دخترم
کمتر از 2هفته دیگه تا تولدت باقی مونده عزیزم و من لحظه شماری میکنم برای رسیدن 17 مهر.
امروز میخوام خاطرات 17 مهر 89 رو بنویسم.روزی که شد بهترین روز زندگی من
تاریخ زایمانی که دکتر تعیین کرده بود 27 مهر بود اما من در 38 هفته و 5 روز بارداریم سزارین شدم.
12 مهر که رفتم دکتر برای 17 مهر ماه به من برگه بستری داد.شب 16 مهر تا صبح از شوق دیدارت خواب به چشمم نیومد.ساعت 7 صبح 17 مهر شنبه با بابا جون و مامان بی بی و مامان سورا رفتیم بیمارستان.
بیمارستان جوادالئمه در خیابان طبرسی مشهد و در فاصله نزدیک حرم مطهر امام رضا.
ساعت 8 صبح من بستری شدم و ساعت 9 دکتر اومد و من نفر دوم بودم که به سمت اتاق عمل رفتم.
تو آخرین ثانیه قبل از بیهوشی که ساعت اتاق عمل رو نگاه کردم ساعت بیست دقیقه به 11 بود.
بهترین هدیه الهی ساعت 11 صبح قدم به این دنیا گذاشت.
نزدیک ساعت 1 بعد از ظهر بود که بهوش اومدم و برای اولین بار دخترکم رو که 9 ماه منتظر دیدنش بودم رو دیدم.
اولین لحظه دیدار فقط فقط اشک شوق بود.شوق مادر شدن و شوق دیدن تکه ای از وجودم.
وانیا جونی لحظه تولد 3کیلو و 200 گرم وزن و 50 سانت قد داشت.واقعا زیبا بود.مثل یک پری
حالا در آستانه تولد 4 سالگی دخترکم هستم...واقعا باورم نمیشه اینقدر زود گذشت و شما برای خودت خانم شدی
فقط میتونم بگم..................................عاشقتم