وانیاوانیا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 18 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره
وبلاگ دخترموبلاگ دخترم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

وانیا باشکوه ترین هدیه خدا

همه سفرهای ما

همه سفرهای ما و تو اصفهان تیر 90     شیراز مهر 90     اصفهان تیر 91     جلفا مرداد92ومامان بزرگ بابا     اصفهان مهر 91     عراق-کربلا-آبان 91     رود ارس مرز ایران و جمهوری آذربایجان     رشت     تهران پل طبیعت     کاشان     باغ پرندگان     تربت حبدریه     من از همه عکسهای سفر به مشهد فاکتور گ...
26 شهريور 1395

عید قربان

سلام دخترک ما به عید قربان میگه عید کباب   در نتیجه عید کبابتون مبارک   اینم دخترک ما و آقای پدر منتظر کباب       اینم دختر جان و پدر جان     من عاشق حیاط این رستورانم     دختر جون و کتاب فروشیش     خدایا این گل دختر و بابا جونش رو برام حفظ کن   شکرتتتتتتتتتتت خدااااااااااااااا ...
25 شهريور 1395

پیش به سوی مدرسه

سلام این هفته ی ما به خرید مدرسه و جلسه و هماهنگی سرویس و .... گذشت       اینقدر ذوق دارم که نگوووووو.وایییییی که این روزای آخر چقدر دیر میگذره.من و وانیا لحظه شماری میکنیم...دخترم بزرگ شده خدایا شکرت شکرت     روزای آخر شهریور هم اردو های تابستانی دخترکم تمام شد و آخرین اردو رو رفتن     کارت همیار پلیس مربوط به اردوی اداره پلیس دخترکم     دختر جان وسط پذیرایی نون میپزه     دیشب رفتیم نمایشگاه و دخترم بعد برگشتن با کاغذهای تبلیغاتی کاردستی درست کرده   ...
20 شهريور 1395

اتفاقات این هفته

سلام این هفته بیشتر تو حال و هوای جشنواره آش بودیم و درگیر و دار رفتن و خوردن و استفاده از این فرصت محدود سه شب رفتیم جشنواره و عالی بود.امسال نسبت به سال گذشته جشنواره بهتر برگزار شده بود نظم و مدیریت بهتر از پارسال بود تقریبا همه آش ها رو امتحان کردیم در کنارش نان و شیرینی محلی استانها و مراسم زیبای هر شب شامل رقص شمشیر و موسیقی ترکی و شمالی             امروز هم دخترم چهارمین اردو رو با دوستاش رفتن..موزه تاریخ طبیعی     چندتا عکس از اردوهای قبلی هم که امروز مربی وانیا جون فرستاده       ...
13 شهريور 1395

خواهرانه های من

دقیقا سه سال پیش بود.....سه سال پیش بود که دوستی ما شکل گرفت دوستی من و بهترین دوستم   دوستی که شاید اول به واسطه دخترها بود   نرگس و وانیا اما خیلی زود رنگ و بوی دیگه ای گرفت رنگ و بوی خواهرانه   حالا سه سال گذشته از اون روز نرگس و مامان و باباش بزرگترین لطف خدا برای ما در غربت بودن بهترین دوست وانیا که سه سال است بیشترین ساعت روز رو در کنار هم هستن   اتفاقی که باعث شده خود به خود خیلی مشکلات تک فرزندی برای ما ایجاد نشه دوستی با رنگ خواهرانه پر از خاطرات شیرین و پر از شیطونی های دو نفره و گاهی پر از دعوا و حرفهای هنگام عصبانیت که بعد از چند ثانیه به فراموشی سپرد...
31 مرداد 1395

اردو و اومدن دایی حامد

سلام وانیا جون دخترکم برای اولین بار تنها بدون من رفته اردو اردو اداره آتش نشانی با نرگس جون انشاالله عکسها رو خانم مربی برام ارسال کنه میزارم تو مرداد هم 4تا ردوی دیگه هم قراره بره دخترکم.اداره پلیس...تصفیه خانه آب....سینما...موزه حیات وحش   اتفاق بعدی اومدن مهمان عزیزمون دایی حامد وانیا خییییلی خوشحاله     وانیا داره با دایی جونش بازی میکنه   این هفته با دخترکم دوبار باهم رفتیم استخر و غار نمک چون نرگس جون چند روزه رفته مسافرت و ما حسابی تنها شدیم با استخر و .... خودمون رو سرگرم میکنیم تا روزها زود بگذره و نرگس جون برگرده ...
30 مرداد 1395